مرغ سحر

این دنیا چیزی برایم نداشت،که وقتی در آن نباشم ،دلتنگ آن شوم، "همه دلبستگی هایم ابدی بودند".

مرغ سحر

این دنیا چیزی برایم نداشت،که وقتی در آن نباشم ،دلتنگ آن شوم، "همه دلبستگی هایم ابدی بودند".

آرش

آرش  نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره ٔ حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران ، افراسیاب ، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر بمازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله ٔ دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است .

هشدارهای این وجدان بیدار

هشدارهای این وجدان بیدار

"آنک، قصابانند
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساطوری خونالود
روزگار غریبی است، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد"

از شعر "در این بن بست" از مجموعه "ترانه های کوچک غربت" " احمد شاملو "

واقعیت

واقعیت

من همیشه چشم هایم ده  بیست سال بعد از وقوع حادثه نسبت به زشتی آن حادثه باز می شود. یعنی این طور به شما بگویم که مثلا در ابتدای اتوبان تهران قم، یک تصادف منجر به جراحت شدید را دیدم و یک راننده ی خطاکار را که سعی می‌کرد فرار کند، بعد همین طور بی خیال به رانندگی خودم ادامه دادم تا رسیدم به اهواز، بعد در اهواز دخترم پیاده شد نوشابه بخرد بخوریم کمی خنک شویم، که وقتی داشت از وسط خیابان عبور می کرد یک نفر زیرش کرد و وقتی آمد فرار کند هیچ کس جلوی اش را نگرفت. من که توی سر خودم می زدم شروع کردم به ناله و نفرین که چرا هیچ کس کمک نکرد. بچه را برداشتم رساندم بیمارستان، بعد تازه یاد حادثه ی ابتدای اتوبان قم افتادم گفتم عجب کار بدی کردم باید معذرت خواهی کنم. تازه اگر آن اتفاق برای بچه ی خودم نیفتاده بود باز هم به فکر معذرت خواهی نمی افتادم.

می بینید که چطور مرا ریتارد کرده اید. می بینید که چقدر متهم هستید. اگر شما مرا درست تربیت کرده بودید من به محض دیدن تصادف، بدون این که یک لحظه مکث کنم، اتومبیل ام را نگه می داشتم و به مجروح حادثه کمک کردم. شماره ی اتومبیل خلافکار را بر می داشتم و او را معرفی می کردم. نزد پلیس می رفتم و شکایت می کردم. هر کاری از دست ام بر می آمد انجام می دادم تا گناهکار دستگیر و مجازات شود. شما مرا بد تربیت کردید. شما متهم شماره ی یک هستید.

رابطه مصلحت با قدرت و حق

رابطه مصلحت با قدرت و حق

دانش آموزی که می‌خواهد دانش بیاموزد، می‌داند که روش دانشمند شدن، آموختن دانش است. هرگاه درس بخواند، میان او و اولیاء مدرسه، یک رابطه بیشتر بوجود نمی‌آید و آن رابطه‌ایست که دانش برقرار می‌کند. در این رابطه، مصلحت محل پیدا نمی‌کند، حتی به فکر دانش آموز و معلم و مدیر مدرسه نیز در نمی‌آید.
اما اگر نخواهد درس بخواند و بخواهد مدرک بگیرد، نیازمند مصلحت می‌شود تا نا حق را جانشین حق کند. از این رو، نخست برای این پرسش پاسخ می‌جوید: چه کس یا کسانی می‌توانند به دانش آموز درس نخوانی که او است، مدرک قبولی در امتحان را بدهند؟ معلم و مدیر مدرسه، و یا هر دو با موافقت با یکدیگر؟ پرسش دوم این می‌شود: چگونه این کس یا کسان را با دادن نمره قبولی موافق باید کرد؟ پاسخی که به این پرسش می‌دهد، هیچ چیز، جز مصلحتی که می‌سنجد نمی‌شود. اما او تنها نیست که مصلحت می‌سنجد. کس یا کسانی که می‌باید نمره قبولی به او بدهند، سه رشته مصلحت می‌باید بسنجند: مصلحت اول، موافقتی توجیه پذیر با دادن نمره قبولی به شاگرد درس نخوان. مصلحت دوم، دلیل تراشیدن برای این موافقت میان خود (معلم و مدیر و...) و مصلحت سوم، تنظیم رابطه با مافوق‌های خود. این سه رشته مصلحت‌ها، برای نشاندن ناحق به جای حق و در واقع، تنظیم رابطه با
قدرت است. زیرا رابطه‌ای که دانش آموز درس نخوان، با اولیاء مدرسه و اولیاء خود و... برقرار می کند، رابطه قدرت است.

سانسور

سانسور 

تصور کنید با دوستی رفته اید در کافه ای نشسته اید. او حرف های قشنگ قشنگ می زند و شما گوش می کنید. یک کلمه هم نمی گویید تا او حرف اش را تمام و کمال بزند. او در زمینه هنر، ادبیات، سیاست، حرف های خوب خوب می زند. یک دفعه وسط حرف های او، به نکته ای بر می خورید که زیاد خوش تان نمی آید و با یک لحن انتقادی از او در باره ی آن نکته سوال می کنید. دوست شما نگاهی به شما می اندازد و انگار نه انگار که شما سوال کرده اید به حرف خود ادامه می دهد. شما فکر می کنید او سوال شما را نشنیده و متوجه نشده. دوباره سوال می کنید. او برّ و برّ به شما نگاه می کند و همان طور به حرف زدن اش ادامه می دهد. شما که کمی رنجیده اید سوال تان را یک جور دیگر مطرح می کنید، اما دوست محترم تان انگار که گوش اش نمی شنود همین طور به گفتن حرف های قشنگ قشنگ ادامه می دهد. به نظرتان می رسد دوست تان شما را آدم حساب نمی کند.

از این به بعدش را خودتان باید حدس بزنید که چه واکنشی نشان می دهید. من اگر به جای سوال کننده باشم...
اصلا به ما چه.