مرغ سحر

این دنیا چیزی برایم نداشت،که وقتی در آن نباشم ،دلتنگ آن شوم، "همه دلبستگی هایم ابدی بودند".

مرغ سحر

این دنیا چیزی برایم نداشت،که وقتی در آن نباشم ،دلتنگ آن شوم، "همه دلبستگی هایم ابدی بودند".

جهان

جهان
گنجشکی ست
که
بدون مقاومت
به مسلخ ش می کشند
با لباسی
از حروف شاداب و ساده لوحانه
به تن
آن کس که اسیرش گیرد
خرامیدن ش را
به بند سیاهی کشیده است
اما آن لحظه نیز فرا می رسد
که کسالت
رنگ هایش را
باز شمارد.


گم شده

در میدان مغناطیسی این دنیای بی خودی ، شمال و جنوب زندگی ام را گم کردم.



بیدار

تلاش میکنم و دست برنمی دارم

                   اگرچه خسته و دل مرده گشته پندارم


مرا چه حد، اگرازمردگان خبرنرسد

                   که من سپیده صبح همیشه بیدارم

برخاستم

من از فروغ روی تو برخاستم


          که دیگر میل بازتابش نیست

ناامیدی

چشم نخورد آب از این عمر پر شکست

          این خانه را تمامی پی رو آب بود