جهان
گنجشکی ست
که
بدون مقاومت
به مسلخ ش می کشند
با لباسی
از حروف شاداب و ساده لوحانه
به تن
آن کس که اسیرش گیرد
خرامیدن ش را
به بند سیاهی کشیده است
اما آن لحظه نیز فرا می رسد
که کسالت
رنگ هایش را
باز شمارد.
تلاش میکنم و دست برنمی دارم
اگرچه خسته و دل مرده گشته پندارم
مرا چه حد، اگرازمردگان خبرنرسد
که من سپیده صبح همیشه بیدارم