قصه تو ، در دنیایم طوری روایت می شد
گویا از اول هم این قصه را پایانی نبود.
هرچه بیشتر با زندگی، بازی کردم
به خالی بودن دست هایش پی بردم .
دنیایم ساده ، سبک ، بی دغدغه
به راحتی جدا شدن روح از تنم.
تو ، تنها درخت سبز
در باغ خزان زده دلم .