ای دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سرآیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر توصبح بر خاسته ای
ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست
ای کاش میدانست
یعنی از کودکی میدانست
اگر تنها آمد و در آخر کار تنها میرود
در میانه راه به تنها نیاز دارد
تا در پایان هادی خانه ابدیش باشد
پس کلمه را آنچنان ندانسته آموخت که بجای تنها، تنها ماند
ما گاه بلند ترین صدا ها را نمی شنویم ......
گاه صدای تیک تیک ساعت برایمان بلند ترین صداهاست ......