دیگر عشقی عیان نمی بینم عاشقی در جهان نمی بینم در سراپرده قساوت ابر ذره ای آسمان نمی بینم قهرمانان، شبانه پژمردند سروری قهرمان نمی بینم زین غزل های روزگار خزان وصف ملک کیان نمی بینم! در جریانی که بعد می آید جز غم این زمان نمی بینم...
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینة گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد.